یه روز خوب
امروز مونا بازم بهم گفت : پری پاشو برو چقدر این کلمه رو دوست دارم دستش درد نکنه که اینقدر هوامو داره . رفتم 2تا سنگک گرفتم ساعت 11 خانه بودم مامان و رضوان می خواستن برن بیرون به منم گفتن : بیا بریم ولی ترجیح دادم بمونم خانه برا نهار یه ابگوشت چرب و چیله درست کردم . بعداز بستن در زودپز رفتم سراغ جارو برقی یه جاروی حسابی کشیدم پنجره هارو هم باز گذاشتم تا هوای اتاق ها عوض شه بعد از کشیدن جارو رفتم سراغ حیاط به یاد روزای تابستان حیاط شستم . بعد رفتم سراغ زودپز یه کم دیر شده بود و لوبیاها وا رفته بودن خلاصه ظرفای نهارو هم حاضر کردم مامان و رضوان نهار دیر امدن طفلی مامان چقدر از دست ما می کشه حالا کو تا جبران کنیم خیر سرمان &...
نویسنده :
پری
8:18